پيشرفت و انحطاط











پيشرفت و انحطاط



در تاريخ مصر، اينگونه پيشرفتها بارها دستخوش تغييرات و اوج و حضيضهايي شده و حتي بارها تا آستانه‏ي نابودي کامل هم پيش رفته است. بطوريکه مورخان نوشته‏اند، در يک دوران نسبتا طولاني (دوران اسکندر و جانشينان وي)، مصر زير نفوذ سياسي يونان بود و طبعا فرهنگ و تمدن اين دو

[صفحه 37]

سرزمين نيز با هم پيوند و امتزاج پيدا کرده‏اند. اما بعد از ملوک بطالسه، تمدن يوناني رو به افول و سقوط رفت و هنگامي که روم و يونان با يکديگر وارد جنگ شدند و حکومت روم بر يونان پيروز شد، تمام متصرفات يونانيان و از جمله مصر و اسکندريه هم زير نفوذ سياسي و استيلاي همه جانبه‏ي روم قرار گرفت. از همان زمان، فرهنگ و تمدن مصري و آکادمي علوم اسکندريه دچار مشکلاتي شد و چند بار دوره‏هاي نزول و افول و سپس تجديد حيات را از سر گذرانيد، تا بالاخره دولت روم حدود اواخر قرن چهارم ميلادي به دو قسمت روم شرقي (مرکزش استانبول فعلي در ترکيه) و روم غربي (مرکزش رم فعلي در ايتاليا) تقسيم شد و روم شرقي به مسيحيت گراييد.

مسيحيت روي تمدن روم و تمدن يونان و بالطبع روي تمدن مصر و اسکندريه تاثير منفي و مخربي گذاشت و اساسا دوران سياه سقوط و انحطاط غرب که به قرون وسطي معروف است، از همين زمان شروع شد. روم شرقي که حکومتي جبار و خفقان‏آور داشت، با پيروي از اوامر کليساها که فرهنگ مسيحيت را تحريف و قلب کرده بودند، کمر به دشمني با علم و فرهنگ بشري بست، زيرا مسيحيت کليسايي علم و فلسفه و تدريس و تحصيل آن را با اصول دين مسيحيت مغاير و مخالف مي‏دانست و کساني را که در اين راه گام برمي‏داشتند، افرادي منحرف و کافر و دشمن خدا و کليسا مي‏ناميد.

البته در طول مدت سلطنت روميان نيز وضع همواره به يک صورت نبود. در اين مدت چند بار اسکندريه مجددا رو به ترقي رفت و فرصتهايي براي تجديد حيات علمي و فرهنگي خود پيدا کرد، ولي هر بار اختلافات مذهبي و مناقشات ناشي از آن باعث شد تا علم و فرهنگ مصري لطمه بخورد و مسير اوج و تکامل خود را نپيمايد.

با وجود اين، سرزمين مصر، از يک سابقه‏ي طولاني و درخشان در زمينه‏ي علم و فرهنگ و تمدن برخوردار بود و پشتوانه‏ي پربار علمي و فرهنگيش باعث مي‏شد که در ميان ساير سرزمينهاي آن روز، به ويژه در ميان سرزمينهاي متعدد قلمرو اسلامي، از موقعيت خاص و قابل توجهي برخوردار باشد. طبيعي است که مولا علي عليه‏السلام هنگام نوشتن آن عهدنامه‏ي تاريخي، به تمام اين مسائل توجه داشته

[صفحه 38]

و خوب مي‏دانسته است که يار وفادارش مالک‏اشتر را به چه سرزميني، با چگونه مردمي و داراي چه موقعيت خاص و ويژگيهاي ممتازي مي‏فرستد و حکومت بر مردم اين سرزمين چه ملاحظاتي لازم دارد و حاکم آن داراي چه شرايطي بايد باشد، آنچنانکه به خوبي هم مي‏دانسته است که چه شخصيت ارجمند و جليل‏القدر و صاحب چه خصوصيات و امتيازاتي را به ميان چنان مردمي اعزام مي‏دارد، از اين رو همانطور که سفارش مردم مصر را به مالک کرده، در مورد مالک نيز سفارشاتي به مردم مصر فرموده و آنها را با شخصيت او آشنا کرده است، بطوريکه وقتي مالک را پيش از خبر يافتن از کشته شدن محمد بن ابي‏بکر (حاکم قبلي مصر) به آنجا فرستاد، به اهل مصر نوشت:

اني بعثت اليکم سيفا من سيوف الله لا نابي الضربه و لا کليل الحد فان استنفرکم فانفروا و ان امرکم بالمقام فاقيموا فانه لايقدم و لا يحجم الا بامري و قد آثرتکم به علي نفسي.[1].

همانا که من شمشيري از شمشيرهاي خدا را به سوي شما فرستادم که نه ضربت آن خطا دارد و نه تيزي آن کند مي‏شود. پس اگر شما را فرمان کوچ کردن دهد، کوچ کنيد و اگر شما را فرمايد که بمانيد، پس بمانيد، زيرا او جز به فرمان من پيشروي و عقب‏نشيني نمي‏کند و شما را به وجود او بر خود برگزيدم.


صفحه 37، 38.








  1. تاريخ يعقوبي: ج 2، فصل «خلافت اميرالمومنين علي عليه‏السلام».