پيشرفت و انحطاط
[صفحه 37] سرزمين نيز با هم پيوند و امتزاج پيدا کردهاند. اما بعد از ملوک بطالسه، تمدن يوناني رو به افول و سقوط رفت و هنگامي که روم و يونان با يکديگر وارد جنگ شدند و حکومت روم بر يونان پيروز شد، تمام متصرفات يونانيان و از جمله مصر و اسکندريه هم زير نفوذ سياسي و استيلاي همه جانبهي روم قرار گرفت. از همان زمان، فرهنگ و تمدن مصري و آکادمي علوم اسکندريه دچار مشکلاتي شد و چند بار دورههاي نزول و افول و سپس تجديد حيات را از سر گذرانيد، تا بالاخره دولت روم حدود اواخر قرن چهارم ميلادي به دو قسمت روم شرقي (مرکزش استانبول فعلي در ترکيه) و روم غربي (مرکزش رم فعلي در ايتاليا) تقسيم شد و روم شرقي به مسيحيت گراييد. مسيحيت روي تمدن روم و تمدن يونان و بالطبع روي تمدن مصر و اسکندريه تاثير منفي و مخربي گذاشت و اساسا دوران سياه سقوط و انحطاط غرب که به قرون وسطي معروف است، از همين زمان شروع شد. روم شرقي که حکومتي جبار و خفقانآور داشت، با پيروي از اوامر کليساها که فرهنگ مسيحيت را تحريف و قلب کرده بودند، کمر به دشمني با علم و فرهنگ بشري بست، زيرا مسيحيت کليسايي علم و فلسفه و تدريس و تحصيل آن را با اصول دين مسيحيت مغاير و مخالف ميدانست و کساني را که در اين راه گام برميداشتند، افرادي منحرف و کافر و دشمن خدا و کليسا ميناميد. البته در طول مدت سلطنت روميان نيز وضع همواره به يک صورت نبود. در اين مدت چند بار اسکندريه مجددا رو به ترقي رفت و فرصتهايي براي تجديد حيات علمي و فرهنگي خود پيدا کرد، ولي هر بار اختلافات مذهبي و مناقشات ناشي از آن باعث شد تا علم و فرهنگ مصري لطمه بخورد و مسير اوج و تکامل خود را نپيمايد. با وجود اين، سرزمين مصر، از يک سابقهي طولاني و درخشان در زمينهي علم و فرهنگ و تمدن برخوردار بود و پشتوانهي پربار علمي و فرهنگيش باعث ميشد که در ميان ساير سرزمينهاي آن روز، به ويژه در ميان سرزمينهاي متعدد قلمرو اسلامي، از موقعيت خاص و قابل توجهي برخوردار باشد. طبيعي است که مولا علي عليهالسلام هنگام نوشتن آن عهدنامهي تاريخي، به تمام اين مسائل توجه داشته [صفحه 38] و خوب ميدانسته است که يار وفادارش مالکاشتر را به چه سرزميني، با چگونه مردمي و داراي چه موقعيت خاص و ويژگيهاي ممتازي ميفرستد و حکومت بر مردم اين سرزمين چه ملاحظاتي لازم دارد و حاکم آن داراي چه شرايطي بايد باشد، آنچنانکه به خوبي هم ميدانسته است که چه شخصيت ارجمند و جليلالقدر و صاحب چه خصوصيات و امتيازاتي را به ميان چنان مردمي اعزام ميدارد، از اين رو همانطور که سفارش مردم مصر را به مالک کرده، در مورد مالک نيز سفارشاتي به مردم مصر فرموده و آنها را با شخصيت او آشنا کرده است، بطوريکه وقتي مالک را پيش از خبر يافتن از کشته شدن محمد بن ابيبکر (حاکم قبلي مصر) به آنجا فرستاد، به اهل مصر نوشت: اني بعثت اليکم سيفا من سيوف الله لا نابي الضربه و لا کليل الحد فان استنفرکم فانفروا و ان امرکم بالمقام فاقيموا فانه لايقدم و لا يحجم الا بامري و قد آثرتکم به علي نفسي.[1]. همانا که من شمشيري از شمشيرهاي خدا را به سوي شما فرستادم که نه ضربت آن خطا دارد و نه تيزي آن کند ميشود. پس اگر شما را فرمان کوچ کردن دهد، کوچ کنيد و اگر شما را فرمايد که بمانيد، پس بمانيد، زيرا او جز به فرمان من پيشروي و عقبنشيني نميکند و شما را به وجود او بر خود برگزيدم.
در تاريخ مصر، اينگونه پيشرفتها بارها دستخوش تغييرات و اوج و حضيضهايي شده و حتي بارها تا آستانهي نابودي کامل هم پيش رفته است. بطوريکه مورخان نوشتهاند، در يک دوران نسبتا طولاني (دوران اسکندر و جانشينان وي)، مصر زير نفوذ سياسي يونان بود و طبعا فرهنگ و تمدن اين دو
صفحه 37، 38.