شخصيت مالك از ديدگاه رسول الله











شخصيت مالک از ديدگاه رسول‏الله



عبارت ارزنده‏ي ديگري که درباره‏ي مقام و شايستگي مالک‏اشتر در دست داريم، عبارتي است که سالها قبل (در حدود نيم قرن) از لسان مبارک رسول‏الله صلي الله عليه و آله بيان شده بود. در آن زمان کسي نمي‏دانست که اين عبارت درباره‏ي کيست، اما وقتي سالها گذشت و تمام آن اخباري که آن حضرت از حوادث آينده بيان فرموده بود جامه‏ي عمل پوشيد، آن عبارت نيز به واقعيت پيوست و آنگاه معلوم شد که بيان رسول‏خدا صلي الله عليه و آله درباره‏ي مالک‏اشتر نخعي بوده است.

اصل ماجرا- با مختصر اختلاف در تواريخ اسلامي- به صورتي است که ذيلا مي‏خوانيم:

ابوذر، صحابي بزرگ رسول‏الله مي‏گويد: روزي با عده‏اي از ياران و اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله در محضر ايشان نشسته بوديم. آن حضرت خطاب به حاضران فرمودند: يکي از شما، روزي در يک بيابان خشک و دور از آبادي مي‏ميرد و مرگ او در حالي رخ مي‏دهد که در اطرافش، تا فرسنگها از آبادي و آباداني خبري نيست. در لحظات مرگ او هيچکس در نزديکي او نخواهد بود تا او را غسل دهد و کفن و دفن نمايد. اما در همان بيابان يکباره عده‏اي از بندگان صالح و شايسته‏ي خدا از راه مي‏رسند و به سراغ آنکه در بيابان، تنها و غريب مرده است، مي‏آيند و تمام مراسم اسلامي کفن و دفن را درباره‏اش اجرا کرده و با عزت و احترام به خاکش مي‏سپارند.

آن روز کسي نمي‏دانست که منظور پيامبر کداميک از حاضران است، اما گذشت زمان و ورق خوردن تاريخ، موضوع را آشکار کرد.

[صفحه 32]

زمان گذشت و رسول‏خدا صلي الله عليه و آله به رحمت الهي پيوست و علي عليه‏السلام خانه‏نشين شد و حکومت قلمرو اسلامي دست به دست گشت تا نوبت به سومين نفر- عثمان- رسيد و چنانکه مي‏دانيم به دستور عثمان بود که ابوذر را به بياباني خشک و بي‏آب و علف در ميان بيابانهاي مکه و مدينه به نام «ربذه» تبعيد کردند. ابوذر با خانواده‏ي کوچکش مدتها در آن بيابان ماند. کم‏کم افراد خانواده مردند و ابوذر با تنها دخترش که باقي مانده بود، در آن بيابان خشک به زندگي پر از درد و رنج ادامه داد تا اينکه سرانجام مرگ به سراغ او نيز آمد.

ابوذر همينکه احساس کرد ديگر نفسهاي آخر را مي‏کشد و عنقريب است که روح از بدنش خارج شود، به دخترش گفت: اکنون گمان مي‏کنم آن کسي که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله از مرگ او در تنهايي و غربت و در يک بيابان خشک خبر داده بود، من هستم، زيرا بقيه‏ي ياراني که آن روز در محضر حضرتش بودند، پيش از من يکايک مرده‏اند و مرگ هر کدام در شهري يا آبادي و روستايي رخ داده و تنها کسي که باقي مانده و کارش به اين بيابان کشيده است، من هستم. اما دخترم، ناراحت نباش که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله فرموده است در زمان مرگ من عده‏اي از بندگان صالح و شايسته‏ي خدا به اينجا خواهند آمد. پس تو در پي‏مرگ من خود را به جاده برسان و کنار راه منتظر آنها بمان. وقتي از راه رسيدند ماجرا را به آنها بگو و مطمئن باش که خودشان به سراغم مي‏آيند.

دختر ابوذر مي‏گويد: وقتي آثار مرگ در پدرم آشکار شد، خود را به کنار جاده رساندم. ابتدا در آن جاده‏ي دورافتاده کمترين اثري از بني‏آدم نبود، ولي دقايقي بعد ناگهان قافله‏اي از دور پيدا شد و نزديک آمد. وقتي به من رسيدند ديدم که مالک‏اشتر پيشاپيش آن قافله در حرکت است. آنها با ديدن من توقف کردند و من نيز جريان را به اطلاع آنان رساندم و گفتم: پدرم ابوذر صحابي بزرگ رسول‏الله در اين بيابان در حال احتضار است. با گفتن اين جملات، مالک‏اشتر و همراهانش بيدرنگ با من آمدند و پدرم را که به لقاي معبودش پيوسته بود با عزت و احترام و با رعايت تمام موازين شرعي و احکام اسلامي به خاک سپردند.

با توجه به آنچه گذشت، مي‏بينيم که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله از مالک‏اشتر، به عنوان يک بنده‏ي صالح و شايسته‏ي خدا نام برده است. پس خوشا به

[صفحه 33]

حال مالک و خوشا به آن مقام و عظمت و شخصيت که از زبان آن حضرت درباره‏اش چنين توصيف و تعبيري بيان گرديده است.


صفحه 32، 33.