شخصيت مالک از ديدگاه رسولالله
اصل ماجرا- با مختصر اختلاف در تواريخ اسلامي- به صورتي است که ذيلا ميخوانيم: ابوذر، صحابي بزرگ رسولالله ميگويد: روزي با عدهاي از ياران و اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله در محضر ايشان نشسته بوديم. آن حضرت خطاب به حاضران فرمودند: يکي از شما، روزي در يک بيابان خشک و دور از آبادي ميميرد و مرگ او در حالي رخ ميدهد که در اطرافش، تا فرسنگها از آبادي و آباداني خبري نيست. در لحظات مرگ او هيچکس در نزديکي او نخواهد بود تا او را غسل دهد و کفن و دفن نمايد. اما در همان بيابان يکباره عدهاي از بندگان صالح و شايستهي خدا از راه ميرسند و به سراغ آنکه در بيابان، تنها و غريب مرده است، ميآيند و تمام مراسم اسلامي کفن و دفن را دربارهاش اجرا کرده و با عزت و احترام به خاکش ميسپارند. آن روز کسي نميدانست که منظور پيامبر کداميک از حاضران است، اما گذشت زمان و ورق خوردن تاريخ، موضوع را آشکار کرد. [صفحه 32] زمان گذشت و رسولخدا صلي الله عليه و آله به رحمت الهي پيوست و علي عليهالسلام خانهنشين شد و حکومت قلمرو اسلامي دست به دست گشت تا نوبت به سومين نفر- عثمان- رسيد و چنانکه ميدانيم به دستور عثمان بود که ابوذر را به بياباني خشک و بيآب و علف در ميان بيابانهاي مکه و مدينه به نام «ربذه» تبعيد کردند. ابوذر با خانوادهي کوچکش مدتها در آن بيابان ماند. کمکم افراد خانواده مردند و ابوذر با تنها دخترش که باقي مانده بود، در آن بيابان خشک به زندگي پر از درد و رنج ادامه داد تا اينکه سرانجام مرگ به سراغ او نيز آمد. ابوذر همينکه احساس کرد ديگر نفسهاي آخر را ميکشد و عنقريب است که روح از بدنش خارج شود، به دخترش گفت: اکنون گمان ميکنم آن کسي که رسولخدا صلي الله عليه و آله از مرگ او در تنهايي و غربت و در يک بيابان خشک خبر داده بود، من هستم، زيرا بقيهي ياراني که آن روز در محضر حضرتش بودند، پيش از من يکايک مردهاند و مرگ هر کدام در شهري يا آبادي و روستايي رخ داده و تنها کسي که باقي مانده و کارش به اين بيابان کشيده است، من هستم. اما دخترم، ناراحت نباش که رسولخدا صلي الله عليه و آله فرموده است در زمان مرگ من عدهاي از بندگان صالح و شايستهي خدا به اينجا خواهند آمد. پس تو در پيمرگ من خود را به جاده برسان و کنار راه منتظر آنها بمان. وقتي از راه رسيدند ماجرا را به آنها بگو و مطمئن باش که خودشان به سراغم ميآيند. دختر ابوذر ميگويد: وقتي آثار مرگ در پدرم آشکار شد، خود را به کنار جاده رساندم. ابتدا در آن جادهي دورافتاده کمترين اثري از بنيآدم نبود، ولي دقايقي بعد ناگهان قافلهاي از دور پيدا شد و نزديک آمد. وقتي به من رسيدند ديدم که مالکاشتر پيشاپيش آن قافله در حرکت است. آنها با ديدن من توقف کردند و من نيز جريان را به اطلاع آنان رساندم و گفتم: پدرم ابوذر صحابي بزرگ رسولالله در اين بيابان در حال احتضار است. با گفتن اين جملات، مالکاشتر و همراهانش بيدرنگ با من آمدند و پدرم را که به لقاي معبودش پيوسته بود با عزت و احترام و با رعايت تمام موازين شرعي و احکام اسلامي به خاک سپردند. با توجه به آنچه گذشت، ميبينيم که رسولخدا صلي الله عليه و آله از مالکاشتر، به عنوان يک بندهي صالح و شايستهي خدا نام برده است. پس خوشا به [صفحه 33] حال مالک و خوشا به آن مقام و عظمت و شخصيت که از زبان آن حضرت دربارهاش چنين توصيف و تعبيري بيان گرديده است.
عبارت ارزندهي ديگري که دربارهي مقام و شايستگي مالکاشتر در دست داريم، عبارتي است که سالها قبل (در حدود نيم قرن) از لسان مبارک رسولالله صلي الله عليه و آله بيان شده بود. در آن زمان کسي نميدانست که اين عبارت دربارهي کيست، اما وقتي سالها گذشت و تمام آن اخباري که آن حضرت از حوادث آينده بيان فرموده بود جامهي عمل پوشيد، آن عبارت نيز به واقعيت پيوست و آنگاه معلوم شد که بيان رسولخدا صلي الله عليه و آله دربارهي مالکاشتر نخعي بوده است.
صفحه 32، 33.