نامه تنسر











نامه تنسر



اصل اين نامه مربوط به پيش از اسلام است، ليکن ابن مقفع آن را از پهلوي به عربي ترجمه کرده سپس ابن اسفنديار در آغاز قرن هفتم به فارسي گردانده است.

نثر نامه تنسر همچون کتاب‏هاي ادبي قرن پنجم و ششم مصنوع و آراسته به آيات قرآن و امثال عرب و شعرهاي فارسي و عربي است در اين نامه دو مورد به سخنان اميرالمومنين علي عليه‏السلام استشهاد شده است. در يکي بنام آن حضرت تصريح کند و در مورد ديگر گفته را به حکما و اوائل نسبت مي‏دهد.

«و معلمان و قضات و سدنه را که به تذکير و تدريس مشغولند مرتب گردانيده و همچنين معلم اساوره را فرمود تا به شهرها و رستاق‏ها ابناء قتال به سلحشوري و انواع آداب آن مشغول

[صفحه 16]

دارد... که حکماي اوائل گفته‏اند. «القلب الفارغ يبحث عن السو و اليد الفارغه تنازع الي الاثم»[1].

معني آنست که دل فارغ خالي از کار پيوسته تفحص محالات و تتبع خبرهاي اراجيف کند و از آن فتنه زايد و دست بي صنعت در بزه‏ها آويزد.[2].

آن مرد قصه‏ي گوسفند و کنيزک و آتش و سوختگان و مداوات طبيعت و کشته شدن صياد.. حکايت کرد... آب در چشم آورد و گفت راست است آنچه اميرالمومنين علي عليه‏السلام گويد «الاوان معصيه الناصح الشفيق العالم المجرب تورث الحسره و تعقب الندامه» معني آنست که هر کس نصيحت مشفق داناي کار آزموده را فرو گذارد جز حسرت و پشيماني نبيند.


امراتکم امرا بمنعرج اللوي
فلم تستبينوا النصح الا ضحي الغد[3].


بايد توجه داشت که از آغاز نشات زبان دري چون مذهب سنت ايران بخصوص در شرق اين کشور که مهد اين زبان بوده رواج داشته است، شاعران و نويسندگان يا بخاطر قلت آشنائي و يا بعلت رعايت مصالح وقت به گفتار ائمه‏ي معصومين چنانکه بايد توجه نداشته‏اند، با آنهمه بمصداق «مشک را هر چند در خربطه بندند بوي آن پراکنده شود» چنانکه مي‏بينيم کمتر منشي و يا شاعري در آرايش سخن خويش خود را از سخنان امام بي نياز مي‏دانسته است تا آنجا ک اين طالب علم بي بضاعت با قلت وقت توانست چنين نمونه‏ها را در معدودي از متن‏هاي فارسي بيابد و چنانکه نوشتيم متتبع، با وسعت وقت بيشتر نمونه فراوان خواهد يافت.

پس از آنکه مذهب تشيع در ايران رواج يافت با اطمينان خاطر مي‏توان گفت که شعر شاعر و نثر از تاثير نهج‏البلاغه و گفتار علي عليه‏السلام خالي نيست.



صفحه 16.





  1. شرح نهج‏البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص 52.
  2. نامه تنسر- مجتبي مينوي و محمد اسماعيل رضواني ص 61.
  3. همان کتاب ص 83.