تأثير شعر و شاعر و نثر در گفتار علي











تأثير شعر و شاعر و نثر در گفتار علي



در قرن اخير که گروهي از شرق شناسان مغرب زمين تتبع و بحث‏هاي خود را به ادبيات عرب اختصاص دادند، بر سر مساله‏هائي چند بين آنان پيکار در گرفت. هر دو دسته بخاطر روشنگري حقيقت، و يا بکرسي نشاندن سخن خود، تا آنجا که توانستند برابر يکديگر ايستادند.

پس از آنکه سالها اين بازار را گرم نگاه داشتند، اندک اندک گروهي از اديبان و فاضلان مشرق زمين- عرب يا جز عرب- که نخست تماشاگر معرکه‏ي آنان بودند خود نيز بميدان آمدند و هر يک بطرفداري دسته‏اي برخاستنند.

يکي از اين مساله‏ها اين بود که آيا گفته‏هاي شاعران و خطيبان عرب پيش از اسلام و نيز عصر پيغمبر و خلفا تا پايان حکومت امويان از صنعت‏هاي لفظي و معنوي برخوردار بوده است؟ يا فرهنگ اسلامي پيش از پيمودن دوران رشد و آميختن با ديگر فرهنگ‏ها- مخصوصا فرهنگ يونان و ايران به چنين هنرهائي آراسته شد؟[1].

از آن تاريخ سال‏ها و بلکه ده‏ها سال مي‏گذرد، در نتيجه‏ي دو جنگ جهاني و دگرگونيهاي بزرگي که در زندگاني شرق و غرب پديد آمد، درهاي تازه‏اي از علم آموزي و يا مجادله‏هاي قلمي براي محققان گشوده گرديد، اما هنوز هم تنور اين جدال از گرمي نيفتاده است، و طرفدارن هر دو نظر سر گرم کار خود هستند و مي‏کوشند تا با نشان دادن دليل‏هاي تازه تر، خصم خود را مغلوب نمايند.

آنچه مسلم است اينکه گفته‏ي طرفداران نظريه‏ي نخست از تعصب و بدبيني خالي نيست، چه اگر دسته‏اي از شکاکان و دير باوران در اصالت قصيده‏ها و قطعه‏هاي منسوب به عصر جاهلي ترديد کرده و آنها را محصول کوشش راويان قرن دوم دانسته‏اند، سندي اصيل از زبان عرب در دست است که مسلمان و نا مسلمان قطعيت آنرا پذيرفته‏اند و آن قرآن کريم است.

قرآن هر چند از لحاظ تاريخي سند دوره‏ي علم و آغاز اسلام است نه عصر جاهلي، اما

[صفحه 2]

بمصداق آيه‏ي کريمه‏ي «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»[2].

ترکيب آيات به زبان عرب پيش از اسلام و مخصوصا تيره‏ي مضر از قريش است. و ما مي‏دانيم قرآن در عين بلاغت معني و فصاحت لفظ از صناعت‏هائي چون سجع، موازنه، اطناب، ايجاز، کنايه و مانند آن برخوردار است.

باري آثار مانده از عرب جاهلي درست باشد يا نه، و در اين آثار صناعت‏هاي لفظي ديده شود يا نه، آنچه مسلم است هنگامي که قرآن نازل شد و عرب در مقابل فصاحت و بلاغت آن درماند و به بلندي لفظ و معني آن اقرار کرد، ترکيب آيات، معياري براي رسائي گفتار خطيبان و گويندگان عرب گرديد، چندانکه خفاي اسلام و اديبان مسلمان نيز بحکم موانست و يا بر طريق صناعت کوشيدند تا کلمات و فقره‏هاي قرآن را در خطبه‏ها و نوشته‏هاي خود تضمين کنند، يا معني آيات قرآن را در قالب الفاظي ديگر انشاء نمايند.

ناگفته نبايد گذاشت که اين تاثير را در خطبه‏هاي بعض خلفاي صدر اسلام بروشني در نمي‏يابيم. يکي از آن جهت که شمار خطبه‏هائي که از آنان بما رسيده چندان نيست و ديگر اينکه اين خطبه‏هاي اندک آن چنان که سادگي و بساطت عصر را حکايت مي‏کند، توجه نداشتن گوينده را بآراستن کلام و استفاده از صنعت‏هاي لفظي نيز نشان مي‏دهد.

اما هنوز قرن چهارم هجري به پايان نرسيده بود که خطبه‏ها عموما به تضمين آيات قرن و تقليد از سبک اين گفتار آسماني آراسته گشت. نمونه هر چه روشن‏تر اين تاثير را در ادبيات عصر عباسي مخصوصا پس از تدوين علم بلاغت و معاني بيان و توجه خطيبان به استفاده از اين صنعت نيک مي‏بينيم. اگر بخواهيم نمونه‏هائي از اين خطبه‏ها بياوريم سخن طولاني خواهد شد، و سياقت نوشته از دست خواهد رفت. تنها يک نمونه را که در يکي از شناخته ترين متن‏هاي مصنوع فارسي آمده است متذکر مي‏شوم. نظامي عروضي نويسد:

«اما در روزگار ما از خلفاء بني عباس ابن المستظهر، المسترشد بالله اميرالمومنين طيب الله تربته و رفع في الجنان رتبته...» چون به کرمانشاهان رسيد روز آدينه خطبه‏اي کرد... که بعد از صحابه رضوان الله عليهم اجمعين که تلامذه نقطه‏ي نبوت بودند و شارع کلمات جوامع الحکم، هيچکس فصلي بدين جزالت و فصاحت ندارد:

«فوضنا امورنا الي آل سلجوق فبرزوا علينا فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و کثير منهم فاسقون».[3].

اين نمونه چنانکه مي‏بينيم مربوط به قرن پنجم و دوره‏ي بلوغ کامل ادبيات فارسي و عربي است و تقريبا دو قرن پيش از اين تاريخ خطيبان در گفتار خود نظير چنين صنعت را فراوان بکار برده‏اند اما اين نمونه را هر چند متاخر است فقط از آن جهت آورديم که با ادبيات فارسي پيوند دارد و در يکي از متن‏هاي مصنوع اين زبان آمده است.

نويسندگان و گويندگان ايراني که پيش از تشرف بدين مبين اسلام و آشنائي با قرآن کريم و

[صفحه 3]

حديث‏هاي نبوي و امثال عرب، خود از فرهنگي پخته و پيشرفته بهره مند بودند، و ادبيات آنان در بسياري شاخه‏ها بارور شده بود، همين که با منبع فياض قرآن و معدن پر مايه‏ي سخنان رسول اکرم و ائمه اطهار عليهم السلام آشنا گشتند، کوشيدند تا، اين گوهرهاي درخشان را دره القلاده‏ي گفته‏ها و نوشته‏هاي خويش سازند و آنان که در پروردن نثر فارسي و آراستن هر چه بيشتر اين زبان به زيورهاي لفظي و معنوي تعهدي داشتند مخصوصا توجه بدين نکته را توصيه مي‏کردند.

عنصر المعالي کيکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگير در ضمن اندرهائي که به فرزند خود گيلان شاه مي‏دهد و مجموع اين اندرزها در کتابي بنام «قابوس نامه» فراهم آمده و مکرر به چاپ رسيده است، و در باب آئين دبيري و شرط کاتب چنين نويسد:

«و نامه‏ي خود را باستعارات و آيات قرآن و اخبار رسول عليه‏السلام آراسته دار و اگر نامه پارسي بود پارسي مطلق منبيس که ناخوش بود خاصه پارسي دري که نه معروف بود، آن خود نبايد نبشت بهيچ حال، که خود ناگفته بهتر از گفته بود»[4] و نيز نظامي عروضي آنجا که از فن دبيري سخن مي‏گويد و شرايط دبيري را بر مي‏شمارد چنين نويسد: «پس عادت بايد کرد بخواندن کلام رب العزه و اخبار مصطفي و آثار صحابه و امثال عرب و کلات عجم».[5].

از جمله نويسندگان مشهور ايراني در قرن چهارم هچري که بدين دقيقه اهتمام خاص داشته‏اند ابن العميد و صاحب ابن عباد و بديع الزمان همداني را بايد نام برد.

در ترجمه احوال صاحب مي‏خوانيم که چون مردي از خاصگان خود را زنداني کرد فرمود تا او را در دارالضرب که در همسايگي او بود نگاهداشتند. روزي صاحب بر فراز بام رفت و بدار الضرب نگريست زنداني ندا داد «فاطلع فرآه في سواء الجحيم»[6] صاحب خنديد و گفت «اخسئوا فيها و لا تکلمون»[7] و بديع الزمان همداني هنگامي که در مقامات خود در وصف، مبالغت را به نهايت مي‏رساند چنين مي‏گويد:[8].

«و انتم يا مجوس هذه الامه تعيشون جبرا و تموتون صبرا و تساقون الي المقدور قهرا و لو کنتم في بيوتکم لبرز الذين کتب عليهم القتل الي مضاجعهم... انکم اخبث من ابليس دينا قال رب بما اغويتني...»[9].

اگر بخواهم نمونه‏هاي تضمين و اقتباس و يا نقل بمعني اديبان و مترسلان ايراني را در قرن سوم و چهارم هجري از قرآن کريم نشان دهيم خود مقاله‏اي گسترده و بلکه کتابي مفصل خواهد شد و چون موضوع اصلي سخن ما نهج‏البلاغه و استفاده‏ي اديبان از گفتار مولي اميرالمومنين علي عليه‏السلام است، بدان مي‏پردازيم.

[صفحه 4]

با اطمينان خاطر مي‏توان گفت پس از قرآن کريم گويندگان و نويسندگان ايراني از هيچ گفته‏اي باندازه‏ي گفتار علي بهره نبرده‏اند و هيچ زيور ارزنده‏اي را چون سخنان او نيافته‏اند تا آرايش گفته‏ها و نوشته‏هاي خود سازند.

بي هيچ تعصب بايد اعتراف کرد که نامه‏ها و گفتارهاي اميرالمومنين علي عليه‏السلام پس از قرآن کريم عالي‏ترين نمونه‏ي نثر مصنوع عربي است. اين حقيقتي است که اديبان و مترسلان در زبان و ادبيات عرب از هزار سال پيش تا امروز بدان اعتراف کرده‏اند و آنچه سبب شد اديبان عرب و جز عرب از قرن سوم هجري بگرد آوري فقره‏هاي کوتاه سخنان امام توجه کنند، همين زيبائي‏هاي لفظي و معنوي اين گفته‏هاست.

زکي مبارک پس از آنکه نثر فني را در عصر اسلامي توصيف مي‏کند و از ايجاز و اطناب سخن مي‏گويد چنين مي‏نويسد: «نامه‏هاي علي بن ابيطالب و خطبه‏ها و وصيت نامه و عهد نامه‏هاي او از چنين صنعت برخوردار است. علي هنگامي که پيمان نامه مي‏نويسد، گفتار را طولاني مي‏سازد چه پيمان نامه دستورهاي سياسي منطقه‏اي را که حاکم بدانجا اعزام مي‏شود در بر دارد، اما گاهي که براي خاصگان خود نامه مي‏نويسد عبارت نامه‏ها کوتاهست، چه در اين گونه موارد موجبي براي طولاني ساختن گفتار نيست».[10].

قرن‏ها پيش از آنکه شريف رضي خطبه‏ها و نامه‏ها و سخنان کوتاه امام را در کتاب «نهج‏البلاغه» گرد آورد اديبان و نويسندگان عرب مي‏کوشيدند تا آن سخنان را از بر کنند و معاني ابتکاري آن لفظها را در قالب لفظ هاي ديگر بريزند.

عبدالحميد بن يحي عامري کاتب مروان بن محمد آخرين خليفه اموي که به سال 132 هجري قمري کشته شد و درباره‏ي او گفته‏اند کتابت با عبدالحميد آغاز و با ابن عميد پايان يافت و نوشته‏هاي او در بلاغت مثل است، گويد «هفتاد خطبه از خطبه‏هاي اصلع»[11] از بر کردم و اين خطبه‏ها در ذهنم چون چشمه‏اي پي در پي جوشيد.[12].

ابو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ که بحق او را از ائمه‏ي ادب عرب شمرده‏اند و مسعود وي را فصيح ترين نويسندگان سلف دانسته در ذيل اين فقره از سخنان علي ( ع) «قيمه کل امري ما يحسنه»[13].

چنين نويسد:

اگر از اين نوشته جز همين کلمه نداشتيم، آن را شافي، کافي بسنده و بي نياز کننده مي‏يافتيم بلکه آن را افزون از کفايت و منتهي به غايت مي‏ديديم و نيکوترين سخن آنست که اندک آن ترا ز بسيار بي نياز سازد و معني آن در ظاهر لفظ باشد.[14].

ابن نباته عبدالرحيم بن محمد بن اسماعيل که به سيف الدوله‏ي حمدان بستگي داشت گفته است: «از خطابه‏ها گنجي از بر کردم که هر چه از آن بردارم نمي‏کاهد و افزون مي‏شود، و بيشتر آنچه از بر کردم يکصد فصل از موعظه‏هاي علي بن ابي طالب است».[15].

[صفحه 5]

زکي مبارک در کتاب النثر الفني هنگام بحث از سبک صابي[16] در تحرير رساله‏ها پس از ذکر اين عبارت از مختار رسائل صابي.

«لا تحده الصفات و لا تحوزه الجهات. و لا تحصره قراره مکان و لا يغيره مرور زمان. و لا تثمله العيون بنواظرها و لا تتخيله القلوب بخواطرها فاطر السموات و ما تظل. و خالق الاض و ما تقل. الدي دل بلطيف صنعته علي جليل حکمته و بين بجلي برهانه عن خفي وجدانه. و استغني بالقدره عن الاعوان و استعلي بالعزه عن الاقران البعيد عن کل معددل و مضارع. الممتنع علي کل مطاول و مقارع. الدائم الذي لا يزول و لا يحول. العادل الذي لا يظلم و لا يجور. الکريم الذي لا يضن و لا يبخل. الحليم الذي لا يعجل و لا يجهل. ذلکم الله ربکم فادعوه مخلصين له الدين».[17].

چنين گويد:

اگر ما اين عبارت‏ها را با همانند آن که شريف رضي از گفتار علي آورده برابر کنيم، مي‏بينيم صابي و شريف رضي هر دو از يک آبشخور سيراب شده‏اند...[18].

در تاييد نوشته زکي مبارک و براي استفاضه‏ي بيشتر خواننده اين مقاله، فقره‏هائي از يکي از خطبه‏هاي اميرالمومنين (ع) را که مضمون صابي با معني آن همانند و در الفاظ مغاير است، نقل مي‏کنيم تا خواننده بداند آنچه مولف کتاب النثر الفني نوشته درست است.

«قدر ما خلق فاحکم تقديره و دبره فالطف تدبيره. و وجهه لوجهته فلم يبعد حدود منزلته و لم يقصر دون الانتهاء الي غايته و لم يستصعب اذ امر بالمضي علي ارادته. فکيف و انما صدرت الاور عن مشيئته. المنشي اصناف الاشياء بلا رويه فکر آل اليها. و لا قريحه غريزه اضمر عليها و لا تجربه افادها من حوادث الدهور. و لا شريک اعانه علي ابتداع عجائب الامور. فتم خلقه بامره. و اذعن

[صفحه 6]

لطاعته. و اجاب الي دعوته...»[19].

و چه بسيار از کلمات قصار و خطبه‏هاي آن حضرت که نثر صابي در الفاظ نيز با آن همانند است، و چنانکه زکي مبارک نويسد صابي از اين زلال صافي سيراب شده است.

اگر خواننده‏ي متتبع فرصتي داشته باشد و در مضمون رساله‏هاي بديع الزمان همداني، ابوبکر خوارزمي صاحب ابن عباد دقت کند و يا شعرهاي ابوالفتح بستي و ابو سعيد رستمي و ديگران را بعين عنايت و دور از تعصب بنگرد، خواهد ديد که هر جا سخن از بحث ماوراء الطبيعه و شناخت خدا و يا نشان از موعظت و ارشاد و يا گفتار در پند و اندرز و يا اثر از سياست ملک و تدبير است، جلوه‏اي است از گفتار علي عليه‏السلام. و اينک براي نمونه، چند بيت از نونيه‏ي معروف ابوالفتح بستي[20] را که به «عنوان الحکم» معروف است با فقره‏هائي از سخنان اميرالمومنين عليه‏السلام که بستي هنگام سرودن قصيده آن را پيش چشم داشته است مي‏نويسم:


احسن الي الناس تستعبد قلوبهم
فطالما استعبد الانسان احسان[21].


و ان اساء مسيئي فليکن لک في
عروض زلته صفح و غفران[22].


من يتق الل يحمد في عواقبه
و يکفه شر من عزوا و من هانوا[23].


من کان للخير مناعا فليس له
علي الحقيقه خلان و اخدان[24].


من جاد بالمال مال الناس قاطبه
اليه و المال للانسان فتان[25].


من کان للعقل سلطان عليه غدا
و ما علي نفسه للحرص سلطان[26].


من يزرع الشر يحصد في عواقبه
ندامه و لحصد الزرع ابان[27].


دع التکاسل في الخيرات تطلبها
فليس يسعد للخيرات کسلان[28].


اينک در اين فقره‏هاي کوتاه از سخنان اميرالمومنين علي عليه‏السلام نيک بنگريد و هر فقره را با شعر بستي و ترجمه‏ي جاجرمي مقايسه فرمائيد تا معلوم شود که الهام دهنده‏ي بستي در آن قصيده سخنان امام است:

1- من هان عليه بذل الاموال توجهت اليه الامال[29].

2- من اتبع الاحسان بالاحسان و احتمل جنايات الاخوان و الجيران فقد اجمل البر.[30].

3- من خاف الله آمنه من کل شي‏ء[31].

4- من يقبض يده عن عشيرته فانما يقبض يدا واحده عنهم و يقبض عنه ايدي کثيره منهم[32].

5- من بذل معروفه مالت اليه القلوب[33].

6- من استعان بالعقل سدده[34].

7- من زرع العدوان حصد

[صفحه 7]

الخسران[35].

8- دع ما لا يعنيک و اشتغل مهمک الذي ينجيک.[36].

پس از آنکه شريف رضي سخنان امام را از خطبه و نامه و فقره‏هاي کوتاه گرد آورد، سرمايه‏اي غني در دسترس اديبان و خطيبان و مترسلان نهاده شد. چنانکه ظاهرا توجه اديبان ايراني به فقره‏هاي کوتاه سخنان امام، پس از تاليف «مطلوب کل طالب من کلام علي بن ابي طالب» بوسيله‏ي رشيد وطواط است. بحث در اينکه آيا همه اين خطبه‏ها و نامه‏ها و سخنان کوتاه (کلمات قصار) که در مجموعه‏اي بنام «نهج‏البلاغه» گرد آمده گفتار علي عليه‏السلام است و يا برخي از گفته‏هاي ديگران نيز بنام حضرت ثبت شده از قرن‏ها پيش آغاز گشته و تا امروز بقدر کافي پيرامون آن گفته و نوشته‏اند.

آنانکه در سخن شناسي و نقد ادبي نزد گويندگان عرب مکانتي دارند گواهي داده‏اند که اين گوهرهاي گرانبها همه به يک گنجينه تعلق دارد!

چنانکه ابن ابي الحديد در پايان شرح خطبه‏ي شقشقيه از شيخ خود مصدق بن شبيب واسطي و او از ابن خشاب عبدالله بن احمد روايت کند که بدو گفتم بسياري از مردم مي‏پندارند که اين خطبه از رضي است. گفت رضي کجا و چنين اسلوب سخن کجا؟ من سبک رضي را مي‏دانم... بخدا سوگند اين خطبه را در کتاب‏هائي که دويست سال پيش از رضي نوشته شده ديدم.[37].

آنچه مسلم است بسياري از خطبه‏ها و يا فقره‏هاي کوتاه سخنان علي عليه‏السلام در اسنادي که قرنها پيش از گرد آوري نهج‏البلاغه نوشته شده موجود است[38] و اديبان و مترسلان عرب مستقيم و يا غير مستقيم در آرايش نوشته‏ها و گفته‏هاي خود از آن خطبه‏ها بهره بردارند.

صدها سال اين بهره برداري از تضمين، اقتباس و يا نقل به معني خواه براي نويسندگان عرب و خواه نويسندگان و منشيان ايراني بزبان عربي بود. چه در قرن‏هاي نخستين ورود اسلام در ايران، اديبان ايراني بيشتر آثار خود را به عربي مي‏نوشتند. يکي از آن جهت که زبان عربي زبان قرآن و دين بود، ديگر آنکه مي‏خواستند مسلمانان غير ايراني نيز از حاصل فکر آنان بهره مند گردند.

پس از آنکه زبان دري گسترش يافت و شاعران و نويسندگان شعر و نثر خود را بدين زبان آغاز کردند، کمتر ديواني و يا کتابي را مي‏بينيم که شاعر يا نويسنده‏ي آن، گفتار خود را به فقره‏اي يا فقره‏هائي از سخنان امام زينت نداده و جمله‏هاي کوتاه علي را چون گوهر در سلک نظم و يا نثر خود نکشيده باشد! ناگفته نماند که زمينه بحث ما در اين مقاله محدود به آغاز قرن هفتم هچري است و مي‏دانيم که در اين چند قرن تشيع در ايران کافي نداشت، بدين جهت سخنان علي عليه‏السلام و ائمه‏ي معصومين براي بيشتر مردم ايران حتي دانش آموختگان چنانکه بايد شناخته نبود

[صفحه 8]

و يا اوضاع وقت اجازه نقل آن را نمي‏داد!

متاسفانه بسياري از ذخيره‏هاي ادب فارسي هنوز به چاپ نرسيده و نسخه‏هاي خطي نيز در دسترس همه کس نيست اين بنده با قلت وقت و ناتواني مزاج با تتبع کوتاهي در چند کناب منظوم و منثور توانست نمونه‏اي از تاثير و يا تضمين و يا اقتباس اديبان ايراني از سخنان اميرالمومنين علي عليه‏السلام را در معرض مطالعه علاقمندان بگذارد. مسلما متتبع پر حوصله که از وسعت زمان هم برخوردار باشد مي‏تواند نمونه‏هاي بيشتري را بيابد:

استاد سخن ابوالقاسم فردوسي طوسي متوفاي 416 هجري قمري.

کساني که فرصت تتبع و دقت در شاهنامه فردوسي را نداشته‏اند، و تنها با نام آن آشنا هستند و يا چند داستان افسانه آميز اين کتاب را خوانده‏اند، شايد چنين تصور کنند که تمام همت اين شاعر بزرگ ايراني بر ستودن معدودي جهان خوار ستمگر افسانه‏اي مقصور بوده است، و از اينکه مي‏بينيد فردوسي را در شمار اقتباس کنندگان از نهج‏البلاغه آورده‏ام تعجب نمايند. اين مقاله براي منظوري خاص نوشته مي‏شود و من هيچگونه تعهدي ندارم که بگويم فردوسي در سرودن شاهنامه خدا و حقيقت را مي‏خواسته است يا مقام و دنيا را، اين کار وظيفه‏ي شاهنامه شناسان و جاي آن تاريخ ادبيات فارسي است.

اما در اينجا از نشتن يک نکته ناگزيرم و آن اينست که شاهنامه سراپا افسانه سرائي نيست. در اين کتاب خواه در آغاز داستان و خواه در سر فصل‏ها و يا هنگام تشريح مضمون پيام‏ها و نامه‏هاي سران به يکديگر، بارها به صفات خدا، آفرينش آسمان و زمين، رستن گياه‏ها و ريزش باران، پيدايش انسان دادگري و فرجام ستمگري اشارت و بلکه تصريح شده است. در اين موردهاست که آشنايان به نهج‏البلاغه و بهره مندان از سخنان پيشواي متقيان بخوبي در مي‏يابند که فردوسي در نظم چنين بيت‏ها خطبه‏هاي علي عليه‏السلام را پيش چشم داشته است.

بايد توجه داشت که هر چند گرد آوري نهج‏البلاغه بوسيله‏ي شريف رضي در همان سال‏هاست که استاد طوسي کتاب خود را به نظم آورده است، اما چنانکه نوشتيم خطبه‏هاي اميرالمومنين علي عليه‏السلام بخاطر جمال لفظ و کمال معني قرنها پيش از شريف رضي بين اديبان و عالمان مشهور و معروف بوده است و چنانکه زکي مبارک گويد[39] صابي در رسائل خود از سخنان آن حضرت فراوان بهره برده است. بنابر اين باحتمال قوي و بلکه بظن اطميناني مي‏توان گفت استاد طوسي که خود شاعري شيعي مذهب است و براي نشان دادن علاقه و ارادت

[صفحه 9]

خود به مولاي متقيان از جان نهراسيد و در چنان زمان پر تعصب گويد:


خردمند گيتي چو دريا نهاد
برانگيخته موج از او تند باد


چو هفتاد کشتي درو ساخته
همه بادبانها برافراخته‏


ميان يکي خوب کشتي عروس
برآراسته همچو چشم خروس‏


پيمبر بدو اندرون با علي
همه اهل‏بيت و نبي و وصي‏


اگر خلد خواهي بديگر سراي
بنزد نبي و وصي گير جاي‏


گرت زين بد آيد گناه من است
چنين دان و اين راه راه من است‏


برين زادم و هم برين بگذرم
يقين دان که خاک پي حيدرم‏


مي‏بينيم که کمتر از ابو اسحاق صابي به سخنان علي (ع) دلبستگي نداشته است. اينک به چند نمونه از مضمون‏هائي که از سخنان امام گرفته شده است توجه فرمايند:


که يزدان ز ناچيز چيز آفريد
بدان تا توانائي آمد پديد


و زو مايه‏ي گوهر آمد چهار
برآورده بي رنج و بي روزگار


يکي آتشي برشده تابناک
ميان باد و آب از بر تيره خاک‏


نخستين که آتش ز جنبش دميد
ز گرميش پس خشکي آمد پديد


وز آن پس ز آرام سردي نمود
ز سردي همان باز تري فزود


چو اين چار گوهر بجاي آمدند
ز بهر سپنجي سراي آمدند...


گهرها يک اندر دگر ساخته
ز هر گونه گردي بر افراخته‏


پديد آمد اين گنبد تيز رو
شگفتي نماينده‏ي نوبنو...


فلکها يک اندر دگر بسته شد
بجنبيد چون کار پيوسته شد[40].


و اينک در اين خطبه و يا ترجمه‏ي آن دقت فرمائيد:

«ثم انشاء سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء و سکائک الهواء. فاجري فيها ماء متلاطما تياره متراکما زخاره. حمله علي متن الريح العاصفه و الزعزع القاصفه فارمها برده و سلطها علي شده و قرنها الي حده. الهواء من تحتها فتيق. و الماء من فوقها دفيق. ثم انشا سبحانه ريحا اعنقم مهبها... فسوي منه سبع سموات جعل سفلاهن موجا مکفوفا و عليا هن سقفا محفوظا و سمکا مرفوعا بغير عمد يدعمها».[41].

[صفحه 10]

تا ببينيم آيا مي‏توان گفت که سخن سراي ايراني با اين خطبه آشنا نبوده و در نظم آن بيت‏ها به معني آن توجه نداشته است؟

و يا اين بيت‏ها:


ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارنده‏ي بر شده گوهر است‏


به بينندگان آفريننده را
نبيني مرنجان دو بيننده را


نيابد بد و نيز انديشه راه
که او برتر از نام و از جايگاه‏


خرد را و جان را همي سنجد او
در انديشه‏ي سخته کي سنجد او


بدين آلت و راي و جان و روان
صور آفريننده را کي توان[42].


که به نظر مي‏رسد استاد سخن هنگام نظم آن بدين خطبه توجه داشته است.

«و دلت علبه اعلام الظهور و امتنع علي عين البصر... لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته».[43].

«ما وحده من کيفه و لا حقيقته اصاب من مثله. و لا اياه عني من شبهه و لا صمده من اشار اليه و توهمه...»

«لا يشمل بحد و لا يحسب بعد و انما تحد الادوات انفسها و تشير الالات الي نظائرها...»

«لا تناله الاوهام فقتدره و لا تتوهمه الفطن فتصوره».[44].

و نيز اين بيت‏ها:


بياورد گاو از چراگاه خويش
فراوان گيا برد و بنهاد پيش‏


بپستانش بر دست ماليد و گفت
بنام خداوند بي يار و جفت‏


تهي ديد پستان گاوش ز شير
دل ميزبان جوان گشت پير


چنين گفت با شوي کاي کد خداي
دل شاه گيتي دگر شد براي‏


ستمکاره شد شهريار جهان
دلش دوش پيچان شد اندر نهان‏


بدو گفت شوي از چه گويي همي؟
بفال بد اندر چه جويي همي؟


بدو گفت زن کاي گرانمايه شوي
مرا بيهده نيست اين گفتگوي‏

[صفحه 11]

ز گردون نابد ببايست مه
چو بيدادگر شد جهاندار شاه‏


به پستانهاش شود شير خشک
نبويد بنافه دورن نيز مشک‏


ز ناو ريا آشکارا شود
دل نرم چون سنگ خارا شود


بدشت اندرون گرگ مردم خورد
خردمند برگزيد از بي خبرد


شود خايه در زير مرغان تباه
بهر آنگه که بيدادگر گشت شاه[45].


که شرحي است مفصل بر اين فقره کوتاه از سخنان امام «اذا تغير السلطان تغير الزمان».[46].

ناصر خسرو قبادياتي متولد 394 متوفاي 481 هجري قمري متکلم، شار و نويسنده بزرگ که مذهب اسماعيلي داشته و به خاندان رسول و اهل‏بيت ارادتي خاص مي‏ورزيده است.

در ديوان اين شاعر مضمون‏ها و اندرزهاي فراوان توان ديد که ترجمه و يا ماخوذ از کلام مولي اميرالمومنين است. چون با نوشتن همه اين موارد سخن بدرازا مي‏کشد تنها چند مضمون را که آقاي دکتر مهدي محقق استاد دانشگاه تهران در کتاب تحليل اشعار ناصر خسرو ياد آور شده ثبت مي‏کنيم.

قيمت هر کس بقدر علم اوست

همچنين گفتست اميرالمومنين[47] که ماخوذ است از اين سخن «قيمه کل امرء ما يحسنه».[48].


گر طلاقي بدهي اين زن رعنا را
دان که چون مردان کاري بکني کاري[49].


که متاثر است از اين عبارت «يا دنيا يا دنيا اليک عني... قدر طلقتک ثلاثا لا رجعه فيها[50].


چند ناگاهان بچاه اندر فتاد
آنکه او مر ديگران را چاه کند[51].


که ماخوذ است از اين عبارت «من حفر لاخيه المومن بئرا وقع فيه».[52].


بررس بکارها به شکيبائي
زيرا که نصرت است شکيبا را[53].


که ماخوذ است از اين فقره «لا يعدم الصبور الظفرو ان طال به الزمان[54].


بر طريق راست رو چون باد گردنده مباش
گاه با باد شمال و گاه با باد صبا[55].


که ماخوذ است از اين عبارت... همج رعاء اتباع کل ناعق يميلون مع کل ريح[56].


روي نيارم سوي جهان که نيارم
کاين بسوي من بتر ز گرسنه مارست‏

[صفحه 12]

هر که بدانست خوي او ز حکيمان
همره اين مار صعب رفعت نيارست[57].


که ماخوذ است از اين عبارت «مثل الدنيا کمثل الحيه لين مسها و السم التاقع في جوفها. يهوي اليها الغر الجاهل. و يحذرها ذو اللب العاقل».[58].


مرا بر سخن پادشاهي و امر
ز من نيست بل کز رسولست و آل[59].


که ماخوذ است از اين فقره «انا لامراء الکلام»[60].

کليله و دمنه‏ي بهرامشاهي تاليف خواجه نصر الله ابن محمد بن عبدالحميد منشي بهرامشاه غزنوي که ترجمه‏اي است از کليله و دمنه عربي.

اين کتاب به سالهاي 540 -538 هجري نوشته شده.

چنان که مرحوم مجتبي مينوي در مقدمه کليله نوشته است[61] بيش از بيست تن از نويسندگان پس از نصر الله منشي کتاب خود را به تقليد او نوشته و از نثر وي متاثر بوده‏اند. و اين تاثير بر قدرت نويسنده را بر انشاء معاني بديع و چيره دستي او را در تحرير نثر مصنوع مسلم مي‏دارد. اما اين منشي توانا آنجا که مي‏خواهد استحکام معني و لفظ را در انشاء خود به نهايت رساند و وقع آن را در ذهن خواننده هر چه موثرتر سازد، به آيه‏اي از قرآن کريم و يا فقره‏اي از سخنان اميرالمومنين علي عليه‏السلام استشهاد مي‏کند و اينک چند مورد از تضمين‏هاي اين کتاب:

چون نقش واقعه و صورت حادثه پيدا آمد، در آن غافل و جاهل و دوربين و عاقل يکسان باشند و زبان نبوي از اين معني عبارت کند:

«الامور تشابهت مقبله فاذا ادبرت عرفها الجاهل کما يعرفها العاقل»[62].

مترجم کليله عبارت فوق را به رسول اکرم نسبت داده است ولي عبارت زير:

«ان الامور اذا تشابهت اعتبر آخرها باولها»: از کلام علي عليه‏السلام است.[63].

و نيز نويسد:

نه از عقل و کياست او (زاغ) ايشان را فايده‏اي حاصل آمد و نه او بخرد و حصافت خويش از اين بلا فرج يافت... و اميرالمومنين علي کرم الله وجهه مي‏گويد «لا راي لمن لا يطاع».[64].

و در جاي ديگر چنين آورده است:

بوزنه را ريبتي افتاد که پيغامبر گفته است صلي الله عليه و آله و سلم «العاقل يبصر بقلبه ما لا يبصر الجاهل بعينه».[65].

نصر الله منشي اين عبارت را به پيغمبر (ص) منسوب دانسته است، اما اين

[صفحه 13]

مضمون بدين عبارت کلام علي عليه‏السلام است: «العالم ينظر بقلبه و خاطره و الجاهل ينظر بعينه و ناظره»[66] در اين کار تعجيل بايد کرد تا فرصت فوت نشود «فان الفرص تمرصر السحاب».[67].



صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13.





  1. النثر الفني ج 1 ص 23 به بعد. طبع مکتبه النجاريه.
  2. ابراهيم: 4.
  3. چهار مقاله. دکتر معين ص 37.
  4. قابوس نامه. دکتر يوسفي ص 208.
  5. چهار مقاله. دکتر معين ص 37.
  6. قرآن کريم. الصافات آيه‏ي 55.
  7. المومنون. ص 108.
  8. معجم الادباء ج 2 ص 281.
  9. المقامه المارستانيه.
  10. النثر الفني ج 1 ص 59.
  11. اصلع آنکه موي پيش سر او ريخته است. و مقصود او علي عليه‏السلام است چه پيش سر آن حضرت مو نداشت.
  12. شرح نهج‏البلاغه. ابن ابي الحديد ج 1 ص 8.
  13. ارزش هر انسان همانست که آن را نيکو مي‏داند.
  14. البيان و البيين ج 1 ص 83.
  15. ابن ابي الحديد ج 1 ص 8.
  16. ابو اسحاق ابراهيم بن زهرون از بزرگان و از بليغان نثر عربي است. تولد وي در آغاز قرن چهارم هجري بعد از سيصد و بيست و مرگ او به سال 380 بود چون در گذشت شريف رضي نقيب علويان در عصر خويش او را به قصيده‏اي غرا که شهرتي بسزا دارد ستوده و آغاز آن قصيده اينست:


    اعلمت من حملوا علي الا عواد
    ارايت کيف خباضياء النادي‏


    جبل هوي لو خرفي البحر اغتدي
    من وقعه متتابع الا زباد


    ما کنت اعلم قبل حطک في الثري
    ان الثري يعلو علي الاطواد...


    ديوان چاپ مطبعه‏ي ادبيه‏ي بيروت 1307.

    «دانستي چه کسي را بر چوبها (تابوت) برداشتند؟. ديدي شمع جمع چگونه خاموش شد؟. کوهي فرو ريخت که اگر بدريا فرود مي‏آمد از صدمت آن پي در پي کف برمي‏آورد. پيش از آنکه تو در دل خاک نهان شوي نمي‏دانستم خاک کوههاي بزرگ را بزير مي‏گيرد.» اين قصيده در هشتاد و سه بيت است و مضمون هر بيت از ديگري بهتر. و چون بر او خرده گرفتند که شريفي عالم چون تو، چگونه مردي صابي را اين چنين مي‏ستايد؟ گفت علم او را ستودم.

  17. صفت‏ها او را محدود نمي‏کند و جهت‏ها او را محصور نمي‏سازد. نه در مکان گنجد و نه گذشت زمان او را دگرگون نمايد. نه مردمک ديده‏ها او را بيند و نه دلها با خيال خويش او را صورت تواند بندد. آفريننده‏ي آسمانها و آنچه آسمانها بدان سايه افکنده و پديد آورنده‏ي زمين و آنچه زمين در بر گرفته. آنکه باريک کاريهاي هنر عظمت حکمتش را نشان مي‏دهند. و با برهان آشکارش هستي پنهانش را هويدا مي‏سازد. با قدرت از کمک کاران بي نياز است و با عزت از همتا گرفتن برتر. از هر گونه همتا و هماورد بدور است، و از هر پنجه افکن نبرد جو مهجور، پيوسته‏اي که از جاي نمي‏گردد و دگرگون نمي‏شود. دادگستري که ستم روا نمي‏دارد و از راستي به يکسو نمي‏رود. بخشنده‏اي که رفتي نمي‏کند و بخل نمي‏ورزد. و بردباري که شتاب نمي‏گرايد و به ناداني نمي‏گرايد. اين خداي شماست او را از روي اخلاص بخوانيد و دين را براي او پاک نگاهداريد.
  18. النثر الفني ج 2 ص 296.
  19. سنجيد آنچه را آفريد و چون سنجيد نيک استوارش ساخت. و تا پايان کار هر چيز را نگريست و آن را بر لطف تدبير بياراست. هر آفريده را بدانچه براي آن آفريده شده گسيل داشت و چنانکه از پايه‏ي قدر خود قدمي فراتر نتواند گذاشت. هر يک وظيفه‏اي را که به عهده داشت به نهايت برد. و بپايان رساندن آنچه را بدان مامور بود دشوار نشمرد و چون کارها باراده‏ي اوست چگونه پاي نافرماني توانند فشرد؟ نو پديد آورنده‏ي گونه گون چيزها بي آنکه در خلقت آنها انديشه‏اي بکار آيد. و يا در آفرينش چيزها به ميل و طبيعت، گرايد يا از گردش روزگار تجربت اندوزد و يا انبازي، نو آفريني چيزهاي شگفت را بدو آموزد. آفرينش را بامر خويش پايان داد، و آفريده دعوت او را پاسخ گفت و انگشت اطاعت بر ديده نهاد.
  20. ابو الفتح علي بن محمد بن حسين بن يوسف، شاعر مشهور. متوفي بسال 400 هجري.

    ابن خلکان و ياقوت و سمعاني او را به فضل و ادب ستوده‏اند و دولتشاه در تذکره نويسد «شيخ جليل ابوالفتح بستي از اکابر روز و ملاي روزگار است و در زمان محمود سبکتکين بود. بستي به عربي و فارسي شعر سروده است» و دولتشاه نويسد: اشعار فارسي را بغايت متين و مصنوع مي‏گويد.

  21. بدرجا جرمي اين قصيده را به شعر فارسي ترجمه کرده است و ترجمه‏ي اين بيت‏ها در ذيل نوشته مي‏شود:


    کن نکوئي که بدل خلق ترا بنده شوند
    کادمي بنده‏ي لطف و کرم و احسانست‏


    .

  22. گر کسي با تو کند بد تو بدانائي خويش
    جرم او عفو بفرماي که او نادانست‏


    .

  23. هر که ترسد ز خدا عاقبتش محمودست
    باز دارنده‏ي بدها ز پيش بزدانست‏


    .

  24. وانکه او مانع خير است به تحقيق او را
    هيچکس نبود اگر چند که چند که با اخوانست‏


    .

  25. همه کس مايل مال است و هوادار سخي
    مال فتنه است چنين فتنه شدن خذلانست‏


    .

  26. حرص سلطان نشود بر تن آنکس کر را
    عقل سلطان بودش با خردش پيمانست‏


    .

  27. هر که او تخم بدي کشت ندامت بدرود
    ترسد از عاقبت آنشخص که او دهقانست‏


    .

  28. ترک کن کاهلي اندر ره خيرات که نيست
    نيک بخت آنکه بخيرات تنش کلانست‏


    .

  29. غرر الحکم ص 2409. چاپ دانشگاه تهران.
  30. غرر الحکم ص 20129.
  31. غرر الحکم ص 2601.
  32. غرر الحکم ص 568.
  33. غرر الحکم ص 2517.
  34. غرر الحکم ص 2370.
  35. غرر الحکم ص 2394.
  36. غرر الحکم ص 1552.
  37. شرح نهج‏البلاغه ج 1 ص 69.
  38. رجوع به کتاب‏هاي جاحظ، مخصوصا البيان و التبيين شود.
  39. رجوع به صفات قبل اين مقاله شود.
  40. شاهنامه ج 1 آفرينش عالم.
  41. نهج‏البلاغه خطبه‏ي نخست: «سپس خداي- پاک ارهربدي- فضاهاي شکافته و کرانه‏هاي کافته و هواهاي درهم تافته را آفريد. در آن‏ها آبي روان ساخت که موج آن بر يکديگر کوبنده بود و کوهه‏هاي آن بر هم زننده. آن آب و ابر بادي سخت و زنده و هر پايدار را در هم شکننده، روان ساخت. و بفرمود تا آنرا از فرود آمدن باز دارد و بسوي فرودين گرائيدن نگذارد. چنانکه باد به آب پيوسته باشد و هر يک از ديگري ناگسسته. هوا در زير آن شکافنده و آب بر زبر آن ريزنده و توفنده. پس بادي وزان اما نازا بيافريد... سپس از اين جمله هفت آسمان ساخت فرودين آسمان، موجي باز ايستاده و ناريزان، و فرازين آسمان سقفي بالا رفته و آويزان.
  42. آغاز شاهنامه.
  43. نهج‏البلاغه ص 122 ج 1. عبدالعزيز سيد الاهل- خدائي که به پنهاني داناست و نشانه‏هاي آشکار و روشنگر وجود آن قادر تواناست، چشم بينا او را ببيند و اگر ديده‏اش نبيند بدل نشيند. خرده‏ها را از شناسائي صفاتش نياگاهاند و ديده عقل را در وجوب شناختش نپوشاند.
  44. نهج‏البلاغه ص 3 ج 3- يکتايش نداند آنکه بچگونگي او پرداخته و آنکه او را همانندي انگارد حقيقتش نشناخته. و آنکه او را بچيزي همانند کند با ديگري نرد محبت باخته و هر که بدو اشارت کند يا در خاطر انگارد با چون خودي ساخته. نه باندازه درآيد نه در شمار بيابد. چه اندازه گير چون خودي را محدود کند و شمار کننده همانند خود را معدود سازد... پندارها بدو در نرسد تا او را اندازه گيرد و دريافت‏ها او را در نمي‏يابد تا نقش ويرا در انديشه پذيرد.
  45. شاهنامه. دکتر محمد دبير سياقي ج 4 ص 1874.
  46. نهج‏البلاغه ج 3 ص 192. اذا تغيرت نيه السلطان تغير الزمان (غرر الحکم ص 188).
  47. ناصر خسرو: کتابخانه‏ي طهران ص 326.
  48. اين بيت ظاهرا ترجمه‏ي اين فقره است. قيمه کل امرء ما يعلم (رجوع به غرر الحکم ص 2036 شود) و «قيمه کل امرء ما يحسنه» فقره‏اي ديگر است. رجوع به صفحات قبل اين مقاله شود.
  49. ديوان ص 417.
  50. نهج‏البلاغه ج 4 ص 99.
  51. ديوان ص 122.
  52. ناسخ. کلمات قصار... اوقعه الله في بئر.
  53. ديوان ص 16.
  54. نهج‏البلاغه ج 4 ص 126.
  55. ديوان ص 50.
  56. نهج‏البلاغه ج 4 ص 120.
  57. ديوان ص 50.
  58. نهج‏البلاغه ج 4 ص 111.
  59. ديوان ص 256.
  60. نهج‏البلاغه ج 3 ص 124.
  61. کليله مينوي ص يک.
  62. کليله ص 90.
  63. ناسخ. کلمات قصار. نهج‏البلاغه ج 4 ص 98.
  64. کليله مينوي ص 236. نهج‏البلاغه ج 1 ص 88.
  65. همان کتاب ص 248.
  66. غرر الحکم ص 325. ناسخ جلد حالات حضرت علي. کلمات قصار.
  67. کليله ص 352، الفرضه تمرمر السحاب فانتهز و فرض الخير. نهج‏البلاغه ج 6 ص 16.