آيينه حديث











آيينه حديث



بدون دوست: «من لا صديق له لا ذخر له[1] هر کس دوستي ندارد پناهي ندارد».

غربت و تنهايي: «فقد الاحبه غربه[2] (مبادا دوستان خود را از دست بدهيد که) از دست دادن دوستان، غربت و تنهايي است».

نبايد از دست داد: «لا تقطع صديقا و ان کفر[3] از دست مبر،

[صفحه 33]

اگر چه او (نعمت دوستي را) کفران‏کننده باشد».

جايگاه دوستي: «لا تبذلن ودک اذا لم تجد له موضعا[4] وقتي که براي دوستي جايي نمي‏بيني آن را به کار مبند».

حفظ دوستي: «کن للود حافظا و ان لم تجد محافظا[5] خودت نگه دارنده‏ي دوستي و رفاقت باش، اگر چه نگه دارنده پيدا نکني».

ناتوان ترين مردم: «اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان و اعجز منه من نضيع من ظفر به منهم[6] ناتوان ترين مردم کسي است که نتواند دوستي بيابد، و از آن ناتوان تر کسي است که دوستان به دست آمده را رها (و دوستي را تباه) سازد».

زندگي ناگوار: «لا عيش لمن فارق احبته[7] زندگي براي کسي که دوستانش را از دست بدهد گوارا نيست».

نکوهش قطع رابطه: «ما اقبح القطيعه بعد الصله و الجفاء بعد الاخاء و العداوه بعد الصفاء و زوال الالفه بعد استحکامها[8] چقدر زشت است بريدن پس از پويند و دوري کردن پس از برادري و دشمني پس از محبت و صفا و رشته‏ي دوستي را از ميان بردن پس از استوار کردن».

[صفحه 34]

از دست دان درد آور: «الفقد الممرض فقد الاحباب[9] از دست دادن دوستان از دست دادني است درد آور».

از دست دادن اعضاي بدن: «من فقد اخا في الله فکانما فقد اشرف اعضائه[10] کسي که دوست پاک ضمير خود را، که براي خدا با وي پيوند دوستي داشته از دست بدهد، مثل اين است که شريف ترين اعضاي بدن خود را از کف داده است».

بي‏انصافي عامل از دست دادن: «لا تدوم علي عدم الانصاف الموده[11] دوستي با بي‏انصافي (و رعايت نکردن آداب دوستي) پايدار نيست».

عامل تباهي دوست: «من لم يتعاهد موادده فقد ضيع الصديق[12] هر کس عهد دوستانش را نگه ندارد، دوست را تباه ساخته است».

دوستي‏هاي ناپايدار: «من وادک لامر ولي عند انقضائه[13] هر کس براي کاري تو را دوست داشته باشد، آن کار که تمام شد، او نيز دست از دوستي بکشد».[14].


زود باوري عامل جدايي: «من صدق الواشي افسد الصديق[15].

[صفحه 35]

هر کس سخن بد خواه و سخن چين را باور دارد دوست را تباه کرده است».

مقدمه‏ي جدايي: «اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه[16] به خشم آوردن و شرمنده ساختن دوست، مقدمه‏ي جدايي است».

کنجکاوي عامل قطع رابطه: «من استقصي علي صديقه انقطعت مودته[17] هر کس بر دوستش کنجکاوي روا دارد (و به او بد گمان باشد) دوستي‏اش بريده مي‏شود».

بي‏پناهي: «من استفسد صديقه نقص من عدده[18] هر کس جوياي تباهي دوستش باشد (و به جهت مسائل مادي، آرزوي نابودي او را داشته باشد) از پناه‏هاي خود کاسته است».

سوء نيت موجب پراکندگي: «و انما انتم اخوان علي دين الله ما فرق بينکم الا خبث السرائر و سوء الضمائر[19] همه‏ي شما از نظر دين خدا برادر يکديگريد، چيزي جز زشتي درون و سوء نيت‏ها شما را از هم پراکنده نکرده است».



صفحه 33، 34، 35.





  1. غرر الحکم، ج 2، ص 680، ح 1098.
  2. نهج‏البلاغه، حکمت 65.
  3. غرر الحکم، ج 2، ص 802، ح 47.
  4. غرر الحکم، ج 2، ص 808، ح 126.
  5. همان، ص 566، ح 26.
  6. نهج‏البلاغه، حکمت 12.
  7. غرر الحکم، ج 2، ص 840، ح 224.
  8. همان، ص 756، ح 266.
  9. غرر الحکم، ج 1، ص 39، ح 1202.
  10. همان، ج 2، ص 723، ح 1525.
  11. همان، ص 850، ح 391.
  12. همان، ص 663، ح 888.
  13. همان، ص 663، ح 890.
  14. اين دغل دوستان که مي‏بيني
    مگسانند گرد شيريني‏.
  15. غرر الحکم، ج 2، ص 658، ح 818.
  16. نهج‏البلاغه، حکمت 480.
  17. غرر الحکم، ج 2، ص 666، ح 920.
  18. همان، ص 643، ح 576.
  19. نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 113.