در فرار مصقله شيباني
بلند نظر بود ولي به پستي گراييد. «مصقله» پسر «هبيره شيباني»، اسيران «بنيناجيه» را از سردار عراق که به عنوان فرماندار از سوي اميرالمومنين (ع) منصوب شده بود، خريداري کرد و آزاد ساخت ولي نتوانست بهاي آنان را بپردازد. نيمه شب رخت سفر بربست و به جانب معاويه گريخت. امام (ع) دربارهي وي فرمايد: به انديشهي زشت شد شرمسار که خود مصقله بود والانظر نپرداخت چون از اسيران بها سوي شام بگريخت چون بيدرنگ اگر مصقله بود مردي دلير اگر با شهامت نشستي بجا جوانمرد کردار پاکيزه راي بسي بود نزديک ما خوبتر ميسر اگر بود از او بها وگر خود نبودش بهاي اسير به پيرامن ما ستايشگران بدين ننگ شرمآور، آن خيرهمرد هر آن کس کز او داد داد سخن بدان گفته اشک ندامت ز چشم [صفحه 205] بود مصقله آنکه ننگي چنين بدين گونه کردار نامردمان [صفحه 206]
فعل فعل الساده و فر فرار العبيد!
نکوهيده بگذاشت پايان کار
اسيران رهانيد با سيم و زر
گريزان شد از کوفه خود نابجا
نهاده بجا ذلت و ترس و ننگ
گريزان نميگشت خود ناگزير
به انديشهي ما شدي آشنا
اگر صبر ميکرد لختي بجاي
وز اين کار برجسته محبوبتر
گرفتند خود کارمندان ما
نکردند بر او جفا ناگزير
از او بود بسيار اي واي از آن
ستايندگان سخت شرمنده کرد
بر اوصاف نيکش به هر انجمن
ببارد وزان کرده بگرفته خشم
از او ماند و مردم بدو خشمگين
ستاينده را کرد خود بدگمان
صفحه 205، 206.